حافظ......

ان کیست کز روی کرم با من وفاداری کند

بر  جای بد کاری چو من یک دم نکو کاری کند

اول به بانگ نای و نی ارد به من پیغام وی

وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

برای شهریار

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد ان دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیراست و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب اتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمیزان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم

اگر برجای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حور العین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث ارزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

ای مهربان تر از برگ.....

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران

ایینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

باز ا که در خیالت خاموشی جنونم

فریادها بر انگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز

کین گونه فرست از کف دادند بیشماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم

بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت ای اشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار      زندگی   را     زینگونه     یادگاران

وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقیست اواز باد و باران

 

التماس دعا

سیما